من مسافرم و باید که سفر کنم!
سفر زندگی برای من با سادگی آغاز میشود، تابتوانم ازپیچیدگی پرهیز میکنم، ونظم باشکوه طبیعت را
موهبتی جاری در حیات میدانم و با وجود آشفتگی های درون و پیرامونم، از آن لذت و بهره میبرم.
زندگی برای من با خلاقیت رنگ می گیرد و با آن درتارو پود این بافته عظیم نقش میزنم.
گرچه لحظات تلخی دارم، لحظه های سفر را گاه و بیگاه با شوخ طبعی بـه لبخندی فرح بخش پیوند میزنم
و چراغ امید را با جادوی اعتماد پر نور تر می کنم.
پای نهادن درسفر زندگی لاجرم با سفردر باورها و ارزشها و احساسات و افکار همراه است، هر آنچه من را می سازد.
سفری که مرا متوجه خود خواهد کرد، متوجه حیات و رو به سوی ادراک منشاء ومنبعی سترگ در هستی، درونم و پیرامونم …
سفری به ناشناخته ها با پیمودن مسیر آگاهی و تجربه؛ سفری که بدون شک راهی هموار و بی خطر ندارد،
سفری سخت که مرد ره میخواهد واکنون که درآن پا نهاده ام، بنا ندارم ازآن پا پس کشم
باری سفر آغازشده است وهر زمان که پایان سفر فرا رسد، میتوانم بگویم که به مقصد رسیده ام!
برای من مقصد خود سفراست …